حدود 2 نتیجه (0.88) ثانیه پخش همه دارای پیشواز
زبان
نتایج فارسی نمایش داده شود

Babaei 1 - Parviz Parastui

متن این موزیک موجود نیست شما می توانید با ثبت متن موزیک این اثر از طریق وب سایت صدایاب به گسترش سایت ارسال متن این اثر لطفا اینجا کلیک نمایید. توجه داشته باشید متن ها بعد از تایید مدیران نمایش داده خواهد شد

Mardi Ke Lab Nadasht 1 - Ahmad Shamlou

یه مردی بود حسین‌قلی چشاش سیا لُپاش گُلی غُصه و قرض و تب نداشت اما واسه خنده لب نداشت. ـ خنده‌ی بی‌لب کی دیده؟ مهتابِ بی‌شب کی دیده؟ لب که نباشه خنده نیس پَر نباشه پرنده نیس. شبای درازِ بی‌سحر حسین‌قلی نِشِس پکر تو رختخوابش دمرو تا بوقِ سگ اوهو اوهو. تمومِ دنیا جَم شدن هِی راس شدن هِی خم شدن فرمایشا طبق طبق همگی به دورش وَقّ و وقّ بستن به نافش چپ و راس جوشونده‌ی ملاپیناس دَم‌اش دادن جوون و پیر نصیحتای بی‌نظیر: « ـ حسین‌قلی غصه‌خورَک خنده نداری به درک! خنده که شادی نمی‌شه عیشِ دومادی نمی‌شه. خنده‌ی لب پِشکِ خَره خنده‌ی دل تاجِ سره، خنده‌ی لب خاک و گِله خنده‌ی اصلی به دِله . . .» حیف که وقتی خوابه دل وز هوسی خرابه دل، وقتی که هوای دل پَسه اسیرِ چنگِ هوسه، دلسوزی از غصه جداس هرچی بگی بادِ هواس! حسین‌قلی با اشک و آه رف دَمِ باغچه لبِ چاه گُف: « ـ ننه‌چاه، هلاکتم مرده‌ی خُلقِ پاکتم! حسرتِ جونم رُ دیدی لبتو امونت نمیدی؟ لبتو بِدِه خنده کنم یه عیشِ پاینده کنم.» ننه‌چاهه گُف: « ـ حسین‌قلی یاوه نگو، مگه تو خُلی؟ اگه لَبمو بِدَم به تو صبح، چه امونَت چه گرو، واسه‌یی که لب تَر بکنن چی‌چی تو سماور بکنن؟ «ضو» بگیرن «رَت» بگیرن وضو بی‌طاهارت بگیرن؟ ظهر که می‌باس آب بکشن بالای باهارخواب بکشن، یا شب میان آب ببرن سبو رُ به سرداب ببرن، سطلو که بالا کشیدن لبِ چاهو این‌جا ندیدن کجا بذارن که جا باشه لایقِ سطلِ ما باشه؟» دید که نه وال‌ّلا، حق می‌گه گرچه یه خورده لَق می‌گه. حسین‌قلی با اشک و آ رَف لبِ حوضِ ماهیا گُف: « ـ باباحوضِ تَرتَری به آرزوم راه می‌بری؟ میدی که امانت ببرم راهی به حاجت ببرم لب‌تو روُ مَرد و مردونه با خودم یه ساعت ببرم؟» حوض‌ْبابا غصه‌دار شد غم به دلش هَوار شد گُف: « ـ بَبَه جان، بِگَم چی اگر نَخوام که همچی نشکنه قلبِ نازِت غم نکنه درازِت: حوض که لبش نباشه اوضاش به هم می‌پاشه آبش می‌ره تو پِی‌گا به‌کُل می‌رُمبه از جا.» دید که نه وال‌ّلا، حَقّه فوقش یه خورده لَقّه. حسین‌قلی اوهون‌اوهون رَف تو حیاط، به پُشتِ بون گُف: « ـ بیا و ثواب بکن یه خیرِ بی‌حساب بکن: آباد شِه خونِمونت سالم بمونه جونت! با خُلقِ بی‌بائونه‌ت لبِتو بده اَمونت باش یه شیکم بخندم غصه رُ بار ببندم نشاطِ یامُف بکنم کفشِ غمو چَن ساعتی جلوِ پاهاش جُف بکنم.» بون به صدا دراومد به اشک و آ دراومد: « ـ حسین‌قلی، فدات شَم، وصله‌ی کفشِ پات شَم می‌بینی چی کردی با ما که خجلتیم سراپا؟ اگه لبِ من نباشه جا نُوْدونی م کجا شِه؟ بارون که شُرشُرو شِه تو مُخِ دیفار فرو شِه دیفار که نَم کشینِه یِه‌هُوْ از پا نِشینه، هر بابایی میدونه خونه که رو پاش نمونه کارِ بونشم خرابه پُلش اون ورِ آبه. دیگه چه بونی چه کَشکی؟ آب که نبود چه مَشکی؟» دید که نه والّ‌لا، حق می‌گه فوقش یه خورده لَق می‌گه.